وبلاگ من

بدون عنوان

نصایح امروزی لقمان حکیم به پسرش: پسرم! گروهی، اگر احترامشان کنی تو را نادان می دانند و اگر بی محلیشان کنی از گزندشان بی امانی. پس در احترام، اندازه نگهدار پسرم! دانشگاه کسی را آدم نمی کند. علم را از دانشگاه بیاموز ، ادب را از مادرت پسرم! سخت ترین کار عالم ، محکوم کردن یک احمق است. پسرم! در تاکسی با تلفن همراه بلندبلند صحبت نکن پسرم! با كسی كه از روزنامه فقط نيازمنديهايش را ميخواند دوستی نكن. آدم بيكار و بی اراده ای است. پسرم! با کسی که شکمش را بیشتر از کتاب هایش دوست دارد ، دوستی مکن. پسرم! با رئيس ات زياد گرم نگير برايت حرف درمی آورند. پسرم! هیچ گاه از دانشگاه های هاروارد، ماساچوست و بوستون مدرک نگیر. برایت حرف در میارن. مگه آزاد رودهن ...
20 مرداد 1392

بدون عنوان

بچه ها فردا عید فطر است و من شاید نتونم فردا عید رو بهتون تبریک بگم پس عید سعید فطر بر شما مبارک باد ...
17 مرداد 1392

بدون عنوان

مجموعه داستان های کوتاه و خنده دار   د و تا آفریقایی با یه نفر س و می و سط بیای و ن ب و دن در همین حال و ه و ا ب و دن که یدفعه آفریقایی یه چراغ جاد و پیدا می کنه. بعد غ و له می یاد بیر و ن و به آفرقایی میگه یه آرز و کن.           آفریقایی میگه: من و سفید کن. تا این و میگه س و می میزنه زیر خنده آفریقایی میگه: چیه برای چی میخندی؟ س و می گفت: همینج و ری. بعد غ و له به آفریقایی د و میه گفت: ت و چی می خ و ای؟ آفریقایی گفت: منم سفید کن . د و باره س و می میزنه زیر خنده . آفریقایی گفت برای چی میخندی؟ س و می باز گفت: همینج و ری. ن و بت س و می میشه. غ و له ازش می پرسه: ت و چی می خ و ای . س...
14 مرداد 1392

بدون عنوان

  داستان کوتاه “قیمت تجربه” مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است. مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک ...
14 مرداد 1392

خرگوش باهوش

واحد خانواده خوشبخت تبیان زنجان- در جنگل سر سبز و قشنگي خرگوش باهوشي زندگي مي كرد . يك گرگ پيرو يك روباه بدجنس هم هميشه نقشه مي كشيدند تا اين خرگوش را شكار كنند . ولي هيچوقت موفق نمي شدند . يك روز روباه مكار به گر گ گفت : من نقشه جالبي دارم و اين دفعه مي توانيم خرگوش را شكار كنيم . گرگ گفت : چه نقشه اي ؟  روباه گفت : تو برو ته جنگل ، همانجا كه قارچهاي سمي رشد مي كند و خودت را به مردن بزن . من پيش خرگوش مي روم و مي گويم كه تو مردي . وقتي خرگوش مي آيد تا تو رو ببيند تو بپر و او را بگير .گرگ قبول كرد و به همانجائي رفت كه روباه گفته بود .  روباه هم نزديك خانه خرگوش رفت و شروع به گريه و زاري كرد . با صداي بلند گفت : خ...
14 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به وبلاگ من می باشد